تو هر دم كه در نازو نعمت خوري
بود روزي از دست همت خوري
تو كز مهنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند ادمي
نديدي مگر مردو زن، پيرو نو
چه رنجي كشيدند وقت درو
همه دست ها عقده از خون شده
ببندي تو دستي كه گلگون شده
نديدي كه امروزه در اين مكان
شده اند مردم همه لامكان
شده روزي از روزها دست تو
بگيرد كلوخي بر داس نو
جهان بخش، بخشد به انان ولي
به زورو چپاول به غارت بري
شنيدي كه در ان زمان هاي دور
كه هاتم بدو مردي از جنس نور
چه سخت است مردي و مردانگي
كه هنگام شب نان و خرما بدي
نظرات شما عزیزان: