زير سايه، زير سقف
خواب مي ديدم پر پرواز را
در سكوتي مبهم
نا گهان بادي وزيد
پنجره ها لرزيد
قلبم تكانكي خورد
ناگهان خالي شد زير پاهايم
من كشيدم فرياد
خاك را بوسيدم
چشمانم رنگي را ديد،سايه اي بود اطرافم
خوابيدم،سكوت رالحظه اي چند
فقط اوست كه مي بيند
به خود آمدم لحظه اي بعد
طبيبي بر بالينم
جمعيت را ديدم
رنگ و رو باخته بود
زير پلكانش بود،لو لوئي تر مرواريدي درخشان
به ياد نياوردم از قبل
اتفاقي بود اطرافم
ناگهان لرزيدم
تازه فهميدم
يادم آمد
<<ناگهان خالي شد زير پاهايم
زمين را بوسيدم
چشمانم رنگي را ديد
سايه اي بود اطرافم>>